201- دلشدگان

 

زندگی همین بود: دارخماخ شدید

یک حالتی که فقط خودت میدانی چیست و گاهی خودت هم نمیدانی  از چیست!

این روزها فقط منتظر بودم: منتظر جواب آزمایش، منتظر وام و قسط. منتظر شروع و یا پایان یک داستان 

عدم اراده برای یک نوشته. امروز آنقدر حوصله ام از گشتن میان هیچی شبکه های اجتماعی سر رفت که گرفتم خوابیدم. البته قبل از خواب و خاموشی گوشی دلشدگان را تماشا کردم

دلشدگان مرحوم علی حاتمی. فیلم زیبایی بود . برای کسی که شناخت زیادی از علی حاتمی ندارد. همین دلشدگان پیشنهاد خوبی است. با دلشدگان بهترین های شجریان را هم گوش میدهی. آن صحنه معروف که لیلا حاتمی به دنبال یک صدا در باغ می گردد مربوط به همین فیلم است:{ یارم به یک لا پیرهن، خوابیده زیر نسترن... آخرین گیلاسهای درخت خشک شده حیاط را چیدم و با گوشی خاموش خوابیدم. راستی تا یادم نرفته: گیلاسها خیلی سیاه بود. اما زیاد طعم خوشایندی نداشت. بنظر آنقدر رسیده بود که داشت خراب می شد. 

200- اسفند 88

یه لحظه به آرشیو وبلاگ نگاه کردم . دیدم اولین پست اینجا ده سال و چندماه پیش نوشته شده. واای ده سال گذشت. اصن یه وضعی زمان گذشته. چقدر اتفاقای عجیب و مهم افتاده تو زندگیم. چه عزیزی رو ازدست دادم بدون اینکه جاش پر بشه. با چه آدمایی آشنا شدم. چندتا تجربه کاری از جمله رستوران، کافه و کافی شاپ. فارغ التحصیلی و شغل مرتبط با رشته تصیلی. صدرا ده سالش شده و ایلیا 13ماهه. چقدر کتاب و فیلم. یهجوری تعریف می کنم انگار ده سال خواب بودم و تازه فهمیدم چی شده ولی فکر کنم امروز بود که بیشتر به این ده سال فکر کردم. یعنی واقعا زندگی همین بود: بعد ده سال بالای یه کوه باشی و همه شهرها و مسیرهای که ازشون اومدی رو ببینی و یهشون فکر کنی

199- زندگی همین بود

زندگی همین بود: توحید تخمه آفتابگردان می کاشت و از نیچه و صمد و آراز و قره داغ و بابامقصود می گفت و ماهم سرهایمان را به نشانه تایید پایین می آوردیم.  مریم  دختر کوچک خانواده چای با گل محمدی آورده بود و مادر بر استکانی دیگر اصرار می کرد. ما کجا بودیم؟  ما درون کلبه بودیم و باهم رفتیم زیر باران. از آن بارانها که دقایقی توفانی می شد و لحظاتی آرام. بدون چتر هم می شود زیرباران دوام آورد حرف که گل انداخت می شود

زندگی همین بود: زیر باران باشی و حرفهایتان نخی باشد که کاموایی درست می کند و تو هیچ لحظه ای از آن بودن خسته نشوی. آن خوشی تا آش دوغ و چای سماور ذغالی حیاطمان ادامه داشت. فکر را پر می دادیم و حواسمان را از روزمرگی ها پرت می کردیم.

زندگی همین بود: به پهنای نگاهت دور شدن آدمها را خواستی و می دانستی گاهی دور شدن می تواند به معنای محو شدن باشد.

زندگی همین بود را می شد اسم یک وبلاگ  گذاشت در سالها قبل و از روزمرگیها نوشت.

زندگی همین عصر جمعه بود، روبروی لپ تاپ باشی واندک صدایی به نوای شجریان بدهی و  زنگ خانه صدای سبد گیلاس همسایه باشد...

پ.ن: تو اینستاگرام متن بالا رو پست کرده  بود. در مورد اسم یه وبلاگ در سالها قبل هم نوشتم. اسم بلاگ خودمون رو عوض کنیم . چه اشکالی داره

 

198- ماندن در خانه

 

دقیق یادم نمی آید آخرین بار کی سه روز متوالی بخاطر سرماخوردگی خانه نشین شوم. کم کم دارد از بدنم می رود. بیشتر که فکر می کنم که خدا را شکر همین بود و بیش از این نبوده. بقیش را بنویسم می شود فلسفه بافی.

رفیق این چند روز سرماخوردگی فیلمهای ایرانی بود و پادکستهای چنل B . پادکستهای که با موضوعات جذاب و شیوه بیان عالی علی بندری شما رو ترغیب می کند که تا آخر پادکست سرتا پا گوش شوید

 

آخرین بار که روزنامه و یا مجله کاغذی را در یک سال اخیر خوانده باشم یادم نمیاد. گاهی از فیدبو خرید می کنم و میخوانم ولی اینکه بروم از دکه روزنامه فروشی بخرم یادم نمی آید. هفته پیش مجله صدا را خریدم بخوانم که آنهم در هیاهوی سرماخوردگی از یاد رفت. بنظر از عمر این صفحات کاغذی چیزی نمانده است

یکی از دوستان وبلاگم وکیل شده یکی مدرس زبان یکی مترجم شده و یک کتاب چاپ کرده یکی نقاش بوده و ادامه می دهد، یکی هم که خودمم که اونم چی شدم.

197- هنوز بیادت هستم

 

  • سالها پیش در یک روز سرد زمستانی وقتی با شوق زیاد کمی وسواس پست اول را تایپ می کردم با خودم گفتم دیوار این اتاق ساده رو سالها با با برگه های پستهایم پر خواهم کردُ سالها گذشت تب و تاب خوابید ُ همین پارسال چیزی ننوشتم ُ  اما این اتاق بماند برای پستهای بلند برای خودم برای دوستانی که گاهی همین حوالی میهمان می شوند ُ با یکی شان سالهاست ارتباط مداوم دارم همین تازگی کتاب چاپ کرده است  ُ دومی را دوس دارم خوب خوب  شودُ لطفا ققنوس شوُ  سومی را سالها پیش بی دلیل رنجانده ام اخیرا فهمیده ام  آدم خیلی فوق العاده ای هست حتی برایش استوری گذاشته ام ُ چهارمی در سکوت نمیدانم کجاست برای خواندن متن های زیبایش دلم تنگ شده استُ همه دوستان خاص بودن ... اینجا را نمی شود پاک کرد
  • گاهی باید اینجا را تازه نگه داشت ...